و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

نقش پایان

تو آن دردی که درمانی نداری 

گلویم را به سختی می فشاری 

 

شبانت را چراغان کردم اما 

خبر از عمق تاریکی می آری 

 

به آخر می رسد عمرم ولی تو 

چو دردی همچنان دنباله داری 

 

ز چشمان تو می خوانم که روزی  

به دست دشمنانم می سپاری 

 

قدم های زمان را می شمارم 

نفس های دلم را می شماری 

 

برای خوردن خونم همیشه 

لبت را بر لبانم می گذاری 

 

به آغاز تو می اندیشم اما 

تو پایان را برایم می نگاری ! 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
آزاده 1392/06/18 ساعت 14:07 http://tandis57.blogsky.com

تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند...

tara 1392/05/14 ساعت 13:12 http://chkideehsas.blogfa.com

خاطراتت صف کشیده اند !

یکی پس از دیگری …

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !

و من …

فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که …

خیلی دوستش دارم خیلی !

سلام ممنون از لطفتون
این روزا نتم قطعه مرسی که کامنت می زارید
به زودی می ام

آمده ام بی که حرفی بزنم، بروم

الهه بدل زاده 1392/04/28 ساعت 18:00

بیت های زیبایی داشت این شعر.
تشکر ازتون.

"به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است !"

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
... به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها
با دانه ی گنــــــدم ، به او تعلیم مانـــــــــــدن داد...

ساغر 1392/04/20 ساعت 11:06 http://saghar85.blogfa.com

منکه از کوی تو بیرون نرود پای خیالم…
نکند فرق بحالم! چه برانی.. چه بخوانی..
چه به اوجم برسانی.. چه به خاکم بکشانی..
نه من آنم که برنجم!!! نه تو آنی که برانی!!!


سلام استاد

به آخر می رسد عمرم ولی تو

چو دردی همچنان دنباله داری

ساده بود و ملموس و قابل درک مثل هوایی که از تنقسش هیچ گاه خسته نمیشویم خوشا بحال شما که چنین طبع لطیفی همیشه همراهتان است
در پناه حق
سرشار باشید از غزل های ناب

به به
غزل جدید مبارک!
دیگه داشتم از آپدیت شدن این وب ناامید می شدم

قدم های زمان را می شمارم
نفس های دلم را می شماری

لذت بردم
برقرار باشید
سلام!

اکبری 1392/04/13 ساعت 17:44

به همین غروب غم‌انگیز دل‌خوشم
اگر بدانم تو هم
یک جایی
نشسته‌ای پشت پنجره
و دلت برای من تنگ شده است
کاظم خوشخو

فریبا 1392/04/08 ساعت 18:14 http://dorna53.blogfa.com/

دلم تنگ است
دلم بی یار وبیمار است
دلم نالان از اندوه بسیار است
و من خسته از تکرار اندوهم
هر غروب دلم را تنها به خوشی پرواز کفتران
پرواز می دهم
زیباست حس شعرتان

باسلام ودرودفراوان

قدم های زمان را می شمارم

نفس های دلم را می شماری
...
رهاباشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد