به خانه ی تو می آیم تو را نفس بکشم
مخواه محنت تنهایی و قفس بکشم
مرا به نام بخوان، جای ده در آغوشت
که با تو پای ز آلایش و هوس بکشم
تمام عمر کمین کرده ام مگر که تو را
چو آهوان رمیده به تیررس بکشم
تو مثل غنچه شکوفا شو و اجازه مده
که خوار گردم و منت ز خار و خس بکشم
«نفس برآمد و کام از تو برنمی آید»
گمان مبر که ز سمت تو پای پس بکشم
تمام یاخته هایم ز عشق لبریزند
چرا که آمده ام تا تو را نفس بکشم...