و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

رو در رو

می خواهمت، می خواهمت، می خواهمت آری

تا سست رای و سست پیمانم نپنداری!


می خواهم آری من تو را، در اوج نومیدی

هر چند بر امیّدواری هام خندیدی!


می خواهمت با دردها و غصه هایت نیز

دل می سپارم بر تمام قصه هایت نیز


با اینکه در ظاهر جدایم از تو صد فرسنگ

دل می تپد در سینه ام، هرچند باشد سنگ


چشمان من در چشمهایت می شود فانی

می خواند آغوشم تو در هر دم به مهمانی


شبهای خود را وصل کردم تا به شبهایت

داغ است لبهایم هنوز از‌هُرم لبهایت


با آنکه شیطانم ولی با دستهای تو

پل می زنم از هرچه شیطان تا خدای تو


خواهم گذشت از آبرو اما ز تو هرگز!

از هرچه باشد پیش رو، اما ز تو هرگز!


بی شرم و بی آزرم و بی پرهیز خواهم شد

حتی اگر خواهی، زلیخا نیز خواهم شد


خود را به یُمن لطف تو آواره خواهم کرد

از رو به رو پیراهنت را پاره خواهم کرد!


با آنکه این افسانه ای بسیار تکراری ست

من یوسفم اما زلیخا در رگم جاری ست...