شیطان بودی و من خدایت کردم
کرمی بودی که اژدهایت کردم !
اندازه ی خر نیز نمی فهمیدم
که گرگی و ؛ با گله رهایت کردم !
ز چشمهای تو بوی فریب می شنوم
اگرچه از لبت امن یجیب می شنوم!
تو باغبان شدی اما ز زیر دندانت
صدای ناله زدن های سیب می شنوم!
تو لحظه لحظه قسم می خوری که تنهایی
ولی ز لحن تو نام رقیب می شنوم!
برای آنکه نپویی به سمت من راهی
بهانه های فراز و نشیب می شنوم!
اگرچه تیرگی روح تو فراگیر است
ز صبح، مژده ی فتح قریب می شنوم....!