و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

و من دوست دارم صدایت کنم ...

مجموعه شعر فارسی - احمد نیکنامی

الفبا!!

الف........... 

من تحمل ندارم عشق من  

که تو در فکر این و آن باشی 

خلوت من تهی ز تو باشد 

تو در آغوش دیگران باشی 

 

من تحمل ندارم ای زیبا 

که خسی بوسه بر لبت بزند 

تب کنم من ز داغ تنهایی 

رهزنی نقب در شبت بزند! 

 

من تحمل ندارم ای دلبند 

که ببینم تو را عروس کسان 

به سر گیسوان تو برسد 

لب بی حرمتان و دست خسان 

 

طاقتم نیست مهربان دیگر 

که ببینم به بسترت مردی 

دل او گرم و بر لبش خنده 

من نهم درد بر سر دردی 

 

از حسد می کشی مرا دلبر 

چو برقصی به ناز بر اغیار 

دیگران لحظه لحظه بینندت 

من بمیرم ز حسرت دیدار... 

 

و ب........ 

 

کاش امشب عروس من بودی 

کز رخ تو نقاب بردارم 

پس از آن در برت کشم چون جان 

از میان این حجاب بردارم 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

عشوه ها در برابرم بکنی 

من ببویم تو را چو نیلوفر 

با لب خویش باورم بکنی 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

در ببندم به ماه و اخترها 

با تو عشقی چنان...که تا گیرم 

انتقام از تمام دخترها ! 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

در بر من به رقص برخیزی 

با هزاران کرشمه ی نایاب 

آتش از خاطرم برانگیزی 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

آسمان و زمین به هم دوزی 

مثل خونی که می دود در رگ 

عشق را زندگی بیاموزی 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

چشمم از دیدن تو خیره شود 

شرم از من گریزد و آنگاه 

هوسم بر حواس چیره شود 

 

کاش امشب عروس بودی تا 

بدرخشی چو ماه در بستر 

دست در گردن تو حلقه کنم 

مثل الماس روی انگشتر...! 

 

۳۶۵

سیصد و شصت و پنج شاخه ی گل

پشت درهای بسته پرپر شد

سیصد و شصت و پنج نوبت عشق

لب من خشک وچشم من تر شد


سیصد و شصت و پنج نوبت سیب

اتفاقی شد از درخت افتاد

سیصد و شصت و پنج گونه نقاب

روی دوشیزگان بخت افتاد


سیصد وشصت و پنج روز فراق

سیصد و شصت و پنج شب دوری

دیده ام با دو چشم ابری خود

کرده ام اختیار مجبوری!


سیصد و شصت وپنج جرعه عطش

سر نهاده کویر را بر دوش

سیصد و شصت وپنج اقیانوس

تشنگی را فشرده در آغوش


سیصد و شصت وپنج شهریور

آتش افکند در تمامی من

در تب بی نهایت مرداد

کم نشد ذره ای ز خامی من


سیصد و شصت وپنج بهمن درد

روی اردیبهشت را پوشاند

سیصد و شصت وپنج فروردین

بی بنفشه سرود هجرت خواند


اصل را، فرع را، تن و جان را

در هم آمیختی و لرزاندی

سیصد وشصت وپنج ساعت را

بر خلاف زمانه چرخاندی


سیصد وشصت وپنج تنهایی

سیصد و شصت وپنج بی خوابی

می شمارم تمام شبهایم

پر شده از حضور بی تابی


سیصد و شصت وپنج فنجان تلخ

سیصد و شصت وپنج....باز فریب

مثل هر روز ، زن همان غایب

مثل شبهای پیش، مرد، غریب....