سیصد و شصت و پنج شاخه ی گل
پشت درهای بسته پرپر شد
سیصد و شصت و پنج نوبت عشق
لب من خشک وچشم من تر شد
سیصد و شصت و پنج نوبت سیب
اتفاقی شد از درخت افتاد
سیصد و شصت و پنج گونه نقاب
روی دوشیزگان بخت افتاد
سیصد وشصت و پنج روز فراق
سیصد و شصت و پنج شب دوری
دیده ام با دو چشم ابری خود
کرده ام اختیار مجبوری!
سیصد و شصت وپنج جرعه عطش
سر نهاده کویر را بر دوش
سیصد و شصت وپنج اقیانوس
تشنگی را فشرده در آغوش
سیصد و شصت وپنج شهریور
آتش افکند در تمامی من
در تب بی نهایت مرداد
کم نشد ذره ای ز خامی من
سیصد و شصت وپنج بهمن درد
روی اردیبهشت را پوشاند
سیصد و شصت وپنج فروردین
بی بنفشه سرود هجرت خواند
اصل را، فرع را، تن و جان را
در هم آمیختی و لرزاندی
سیصد وشصت وپنج ساعت را
بر خلاف زمانه چرخاندی
سیصد وشصت وپنج تنهایی
سیصد و شصت وپنج بی خوابی
می شمارم تمام شبهایم
پر شده از حضور بی تابی
سیصد و شصت وپنج فنجان تلخ
سیصد و شصت وپنج....باز فریب
مثل هر روز ، زن همان غایب
مثل شبهای پیش، مرد، غریب....