رم می دهی، پر می کنی طاووس هایم را
شاید تو القـا می کنی، کابوس هایم را؟
هرم لبانم در تو تاثیری نمی بخشد
انگار بر یخ نقش کردم بوس هایم را
آن قدر در گوش کرت فریاد من گم شد
گویی که خارا می خورد پابوس هایم را
در پیش پایم گم شدم، مقصد نمی بینم
بلعید اینجا غول شب، فانوس هایم را
خاکسترم بر باد رفت و شعله ام در آب
این سان سترون کرده ای ققنوس هایم را
*۲*
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر
بر باد است...
در پیش پایم گم شدم مقص نمی بینم...
«مقصد» اینجا زبان شعر رو به هم ریخته،
اگر من جای تو بودم می نوشتم:
در پیش پایم گم شدم، چیزی نمی بینم
یا یک چیزی تو همین مایه ها که زبانش به بقیه شعر بخوره