-
ساده لوح!
1390/12/11 22:47
چه ساده گفت با من که دوستم ندارد تمام وعده ها را به هیچ می شمارد گذشت از کنارم به ریشخندی و گفت که هرچه عشق و مهر است به باد می سپارد! و نیز گفت دیری ست مرا ز یاد بُرده است و در خیال نقشی ز من نمی نگارد عنان دیده ام را به دست گریه دادم که اشک در دل او مگر اثر گذارد چو دید اشکهایم به سرخوشی چنین گفت برای چشم خوب است...
-
معیار
1390/12/08 22:35
لاله ها از خاک ما کوچیده اند زخم های ما نمک پوشیده اند تیغ های تیز غیرت خفته است عشق را روح جسارت خفته است کشور امروز چون دیروز نیست عشق را جا در دل امروز نیست سبک وارون گشت و دیگر شد سیاق ماه را بردیم با خود در محاق از غزالان نام مُشکی مانده است از شهیدان یاد خشکی مانده است رو به غرب است آفتاب انقلاب بسته شد آیا کتاب...
-
یوسفی نمانده تا حیا کند...!
1390/12/06 02:04
نیست حرف وصل بر زبان خامه ها گم شده ست مقصد تمام نامه ها روزگار من گذشت و دور شعر من گفته هر خسی به نام او چکامه ها ! فکر می کنی چگونه فکر می کنم بعد رفتنش به ماندن و ادامه ها ؟ پیش او عجب عزیز می شوند بی نماز و بی وضو و بی اقامه ها ! یوسفی نمانده زنده تا حیا کند ورنه چاک می شوند باز جامه ها ! عشق در دل کسی به جا...
-
بی تابی
1390/11/29 19:26
یک جمله ز تو کتاب را می سوزد عطر تو ، دل گلاب را می سوزد چشمان تو، چون به خواب آغشته شود می دزدد خواب و تاب را می سوزد
-
شکایت
1390/11/27 17:01
من از سایه متنفرم. سایه، آفتاب را باور نمی کند؛ سایه ، خورشید را سانسور می کند؛ سایه، روی نور پرده می کشد. سایه، آدم را به بازی می گیرد و گاه از روبرو و گاه از پشت سر برایش شکلک درمی آورد! آه از دست عینک دودی تو، آنگاه که بر چشمت سایه می اندازد؛ افق چشمان تو همیشه شب است،تاریک و ظلمانی . این دود آه من است که بر شیشه...
-
معامله
1390/11/23 22:40
زیبای سنگدل، مرا آسان فروختی سیب مرا به خاطر شیطان فروختی ! من آدم بهشتی ام ، هرچند بر زمین حوای من ! بهشت را ارزان فروختی اینان که دیده ای همه دیو و پری کُشند تو ای پری، کرشمه به اینان فروختی ؟! من با فرشتگان خدا قهر کرده ام عشق مرا اگرچه به دیوان فروختی من با یقین نشسته ام تردید می کنی؟ تردید کی خریدی و ایمان...
-
دزدی
1390/11/23 22:14
تلخ می کند کامم را قندابه این زنبورک های سربه راه خانگی می خواهم پس از این از کندوی سربمهر زنبورهای وحشی کوهستان های دور دست عسل بدزدم...!
-
زمستان است
1390/11/19 01:49
تو آن دردی که درمانی نداری برای کشتنم پا می فشاری سرآغاز مرا با غم سرشتند سرانجامم نشد جز داغداری نه درمنزل ،نه در کوچه غیوری نه درمحفل،نه در مجلس دماری گل روی شهیدان رفت بر باد تو سکه روی سکه می گذاری از آن مردان بیدرد سترون ندارم چشم امیدی به یاری ازاین زنهای خودخواه خودآرا چه حاصل می توان برداشت؟ خواری! زمستان...
-
...
1390/11/17 19:21
کبریت را بزن به من و دورتر بایست انبار بی ترحم باروت در من است
-
ققنوس
1390/11/17 19:01
رم می دهی، پر می کنی طاووس هایم را شاید تو القـا می کنی، کابوس هایم را؟ هرم لبانم در تو تاثیری نمی بخشد انگار بر یخ نقش کردم بوس هایم را آن قدر در گوش کرت فریاد من گم شد گویی که خارا می خورد پابوس هایم را در پیش پایم گم شدم، مقصد نمی بینم بلعید اینجا غول شب، فانوس هایم را خاکسترم بر باد رفت و شعله ام در آب این سان...
-
مقدمه
1390/11/17 14:22
... و من همیشه خودم را با نقطه چین مشغول کرده ام و تا به خود آمده ام گفته اند: نقطه سر خط !!